تا که خیالم به سفر میرود
حوصلۀ فاصله سر میرود
غم به گمانی که شدم بی خیال
با من کم حوصله ور میرود
عشق چو آید به تکاپوی من
عقل من از پنجره در میرود
راه شبم گرکه بود پیش رو
یار من از راه سحر میرود
جز من و مانند من ناخلف
هر پسری راه پدر میرود
بی بلد راه به شهر فنا
هرکه رود سوی خطر میرود
بی خبری درد نباشد دگر
آنکه به دنیای خبر میرود
بی هنری چون من بی دست و پا
سوی خداوند هنر میرود
گر نخورد تیر دلم بر هدف
هرچه که دارم به هدر میرود
شادی و رمز چو به صحرا رسد
غم به گریبان سمر میرود