238 - زلال
چون محبت عقیدۀ ما بود
همه کس نور دیدۀ ما بود
در گلستان آرزو گل غم
خار بر پا خلیده ما بود
آنکه در خون خویش میغلتید
دل محنت کشیدۀ ما بود
آنکه می رفت تا نیاید باز
جان برلب رسیدۀ ما بود
آنکه آئینه را سیه میکرد
رنگ و روی پریدۀ ما بود
آنکه جز خستگی حرامش بود
تن در هم تکیدۀ ما بود
مدح پیران باده وقت گریز
شاه بیت قصیدۀ ما بود
آنکه یوسف از آن به اوج رسید
دستهای بریدۀ ما بود
چشمه های زلال در صحرا
آب باران دیدۀ ما بود