237 - قدمگاه
مرا تو یار شدی این چه رسم یاری بود
همیشه کارمن دلشکسته زاری بود
بجای پای زمین سوز لیلی و مجنون
نشسته لالۀ خونین به سوگواری بود
اگرچه رنگ بهار از خزان گشوده نقاب
حضور چلچله جای امیدواری بود
رسید سیل غریبی و هر چه بود ببرد
امید صخره بی پا به پایداری بود
چراغ ماه شکست آسمان سیه پوشید
شبی که کار من خسته زنده داری بود
زهای های شباهنگ خسته از تکرار
فضای بسته شب جای آه و زاری بود
چنار یاد مرا دارکوب باغ خیال
بحال کندن نقشی زیادگاری بود
زجای جای قدمگاه عاشق صحرا
هزار چشمه آب حیات جاری بود