233 - تنگ بلور
کاش تنگ بلور دریا بود
روی میزی برابر ما بود
کاش خط غبار فردا صبح
مثل خط من و تو خوانا بود
کاش آئینه آنچه را میخواست
منحصر با همین تماشا بود
کاش در راه جستجوی کمال
نظر ما بسوی بالا بود
رفت امروز و کاشکی میشد
رنج امروز گنج فردا بود
کاش آنجا که هست ناپیدا
در نظرگاه عشق پیدا بود
کاش این لقمه نان سفرۀ ما
مثل یک بوسه بی تمنا بود
کاش در خانۀ دل مردم
جشن و شادی و شور برپا بود
کاش در موقع سوال و جواب
لب ما طوطی شکرخا بود
کاش پرونده سیه کاران
روز محشر بدست مولا بود
کاش می بود و مردم صحرا
سرمن روی پای آنها بود