زندگی در کنار غم بد بود
درد جانم زغصّه بیحد بود
یار با من چو نقش آینه ها
همدل و همزبان و همقد بود
نفس در راه آرمان کمال
کافری بد سلوک و مرتد بود
در عبور از گذار ساده دلی
عقل در راه عشق من سد بود
رفتم آنجا که کوره راهی داشت
یا بجایی که صحبت از رد بود
هرکجا از بهشت میگفتند
صحبت از ارزد و نیرزد بود
هرکجا عِلم قد عَلم میکرد
گفتگویی زجد ا مجد بود
بین دنیا و آخرت دائم
دل مردود من مردّد بود
نام من در کلاس مکتب عشق
درس را واژه مشدّد بود
عادتم گشته بود بار گران
زین میان گر هزار یا صد بود
در تمامی کارنامۀ من
واژۀ غمگن ندارد بود
آنکه از کفر و دین نجاتم داد
راه عشق علی و احمد بود