226 - نوشدارو
آسمانی ها ملول و آسمان افسرده بود
گوئیاخورشید شب ناهید را آزرده بود
رنگ دریا رنگ خون این چشمۀ شورآفرین
کف به لب ازخشم چون دیوانه جوش آورده بود
در کویر آواره ای افتاده در کام سراب
جای آب از تشتگی خون هلاهل خورده بود
شبروی همدست با میر عسس در شام تار
هر چه را از شهر نور آورده بودم برده بود
شهر غوغا بود و عشق از دست این نامردمی
گوئیا از غم بلایی برسرش آورده بود
من زصحرا صبحدم می آمدم بهر نجات
همره من گلدوا و کوزه کوزه درده بود
طبله پرمهر گیاه و نوشدارو بود ولیک
تا رسیدم من بآنجا مهربانی مرده بود