174 - سکوت
زشهر ولوله آوای کس نمیاید
صدای خنده زاهل هوس نمیاید
شکار وحشی عُمرم بدشت بیخبری
غزاله ایست که در تیر رس نمیاید
شبی است تیره تراز ظلمت شب بیداد
چنان شبی که بیاد عَسس نمیاید
دگر ز قافله بی توقف دنیا
درای هرزه زنای جرس نمیاید
مگر که حادثه ای خشک کرده دنیا را
که از بهار وخزان بوی خس نمیاید
پرید مرغ دلم از تغافل صیاد
پرنده ای که بسوی قفس نمیاید
گرفته ظلم جهان را به تیغ استبداد
چرا که مهدی (ع)فریاد رس نمیاید
سکوت سایه فکنده است بر سر صحرا
بگونه ای که صدای نفس نمیاید