دو چشم خسته من طرح خواب میریزد
از آن بآتش دامانم آب میریزد
شب است و گریه به حال گناهکاران کن
زاشک تاک گناه شراب میریزد
بجای واژۀ دردم الهۀ الهام
بپای هر غزل من کتاب میریزد
بگیر دامن خود را که در کویر حیات
زآبشار خدایان شراب میریزد
بگو کبوتر دل را چه کرده ای کامشب
زآسمان تو خون عقاب میریزد
کباب بود و شنیدم ز مردم صحرا
که آب توبه زچشم کباب میریزد