164 - عیّار
گل دست تو هستم خانه آباد
زعشقت مست مستم خانه آباد
میان اینهمه بت های عالم
ترا من می پرستم خانه آباد
برای تو به عشق روی ماهت
ازین عالم گسستم خانه آباد
مرا نشناختی بنگر به چشمم
بلی گوی تو هستم خانه آباد
اگر پیرم تو میدانی که ای عشق
بپای تو نشستم خانه آباد
تو از آن منی از دولت عشق
من از آن تو هستم خانه آباد
بیاد آور سر یک کوچه بالا
سر راه تو بستم خانه آباد
بیاد آور شبی مانند عیّار
از این ره کوره جستم خانه آباد
اگرچه خار گل بودم به صحرا
کجا دست تو خستم خانه آباد