152 - مور و مار
آهوی بومی ما پای فرار دارد
صیّاد در کمینگه قصد شکار دارد
بی یارمانده داند احوال عاشقان را
از حال ما چه داند آنکس که یار دارد
بیدست و پا نباشی در راه عشق و مستی
از باغبان چه ترسد هر گل که خار دارد
درویش بی پناهم افتاده از نگاهم
در حیرتم که سلطان بامن چه کار دارد
این بی قراری ما میراث باستانی است
چون آب مانده باشد هرکس قرار دارد
اهل هنر نمردند در شهر جاودانه
هرگز نمیرد آنی کو یادگار دارد
برنده تر ز اوّل تیغ علی و مولا
هرگز زپا نیفتد تا ذوالفقار دارد
بگذار هر چه داری در چنته ای برادر
صحرا بخود نیاید تا مور و مار دارد