124 - شتاب
پای فکر آن قدر شتاب گرفت
تا رَه سرعت سراب گرفت
شب شد وخون چشم بیداریم
دست مهتاب را خضاب گرفت
گل من آتشین گلست از آن
باید از آفتاب آب گرفت
همه رفتند اهل آبادی
دلم ازاین ده خراب گرفت
سرنوشتم رقم بدنیا زد
چون پدر بهر من کتاب گرفت
دست ساقی چگونه دستی بود
مست صد ساله را شراب گرفت
غیر را تا نبیند آئینه
نقش ما را درون قاب گرفت
رنگ صحرا پریده در نظرم
طبل باید که ماهتاب گرفت