داغ مرا کوره آهن نداشت
دهر چو من سوخته خرمن نداشت
هرچه غزل بود به دیوان عشق
معنی پیچیده تر از من نداشت
کاش دگر در گذر انتظار
دل هوس گریه و شیون نداشت
رخ به رخ آینه سودم ولی
آینه هم دیده روشن نداشت
دست بدامان دل خود شدم
این دل بیچاره که دامن نداشت
کشت مرا آرزوی زندگی
خون مرا نیز به گردن نداشت
خواست به صحرا بگریزد دلم
طاقت دل کندن از من نداشت