دنیا فقط بکار من خسته کار داشت
با چون من شکسته دلی کارزار داشت
ما زادۀ زمان و بامروز دلخوشیم
این آسمان زغصه فرداغبار داشت
دستم بپای ساده ترین سنگ لوحه ای
قصد نوشتن غزل یادگار داشت
دیوان دفتری که به من داد روزگار
صدها ترانه و غزل ماندگار داشت
هرجاشدم که بار دلم را سبک کنم
هرکس بگونه ای گله از روزگار داشت
راهی که پیش باور من یک قدم نبود
از بخت بد هزاران هزار گدار داشت
ناسازگار بودم و با خویش در جدال
صحرا دراین میانه سر سازگار داشت