دل از شب و خانه پا خبر داشت
از کوچه و خانه ها خبر داشت
دیوار میان خانه ما
از فاصلۀ شما خبر داشت
آئینۀ من چوجمشید
از پادشه و گدا خبر داشت
راهی که به سنگلاخ می رفت
از پارگی دوپا خبر داشت
این دل زکجا بپای خسته
از مردم ناکجا خبر داشت
چنگیز ززخم و مرگ وشمشیر
عطّار زگلدوا خبر داشت
تدبیر من این اسیر تقدیر
ازآمدن قضا خبر داشت
آمد به صدا و لیک خاموش
گوش من ازین صدا خبر داشت
تنها به زمان پچ پچ شب
صحرا زمن و خدا خبر داشت