دلم هوای غزل کرده و غزالی نیست
چگونه پربزنم من که شوق بالی نیست
مرا بجرم حلال و حرام آوردند
اگر حرام نباشد دگر جلالی نیست
سوار نور چه می داند از گذشت زمان
برای گوشه نشین روز وماه و سالی نیست
خدا خراب کند خانۀ دل غم را
که هیچ جای جهان جای شور و حالی نیست
مبر بپای تقّلا مرا به مسلخ عشق
دگر برای من خسته دست و پایی نیست
چگونه منزل خود کرده باغبان حیات
درون باغ بزرگی که سیب کالی نیست
مرا بگوشۀ صحرا مبر به تشنه لبی
که چشمه ها همه خشکیده و زلالی نیست