108 - سلطان
شب سیاه مرا گلستاره ها کم نیست
به چشم شب زده جز اشک رنج محرم نیست
نوای مرثیه خوانی مرغ شب آهنگ
بگوش تعزیتم کمتر از محرّم نیست
گل عذاب چنان روح شعله می رقصد
اگر که حرف من اینجا چو خواب مبهم نیست
بچشم مردم دنیا عذاب خاطر من
هزار شکر چو تنواره ها مجسّم نیست
هزار راهب جنگل نشین مذهب عشق
یکی به طاقت نه توی پوراَدهم نیست
تو دست شسته ای از خویش ودر چه حیرانی
مگر که راز تو در رمز اسم اعظم نیست
چرا چو یاد پریشان زجمع ما رفتی
مگر که این همه نا اهل واهل با هم نیست
به سست عهدی ایام تکیه کمتر کن
که این بنای تزلزل زپایه محکم نیست
به میهمانی سلطان عشق آمده ام
اگرچه سفرۀ صحرا چو خوان حاتم نیست