106 - مات
کسی همچو من بیخود اندیش نیست
خداوند اندیشۀ خویش نیست
چو بشکسته ,آئینه کثرت نماست
ولیکن به وحدت یکی پیش نیست
به مصحف نوشته است با خط عشق
خدا جز در آغوش درویش نیست
کسی مات ومست رخ دلبریست
سر افکنده از واژه کیش نیست
زمین و زمان و خداوندگی
بجز مرهمی بر دل ریش نیست
رسیدم بفرمان دیوانگی
بجایی که راه پس وپیش نیست
خدا را نگفتم ترا گفته ام
خدا با تو هست ویکی بیش نیست
بهر جای صحرا نظر می کنم
نشانی زبرزیگر وخیش نیست