دلنشین تراز غمش درمُصحف تقدیر نیست
هرچه جز غم در دل ما قابل تفسیر نیست
داررا گلدسته میسازد انا سحق ساز کن
گل کلامش جزسرود دلکش تکبیر نیست
جز من تنهای تنها تک سوار خسته جان
در بیابان طریقت رهروی بی پیر نیست
هرچه پیش آید خوش آید وِرد صبح وشام ماست
گرچه ای جان طعمه هر مرغکی انجیر نیست
چون عنایت بود نالیدیم در شبهای تار
بی عنایت پای بند گریه شبگیر نیست
عشق خود بندی است بر پای جنون آمیزما
هیچ بندی فارغ از پاگیری زنجیرنیست
نوجوان را پند آموزم اگر گیرد به گوش
تا کهنسالی برای عشق ورزی دیر نیست
ما بدست خویشتن در دام صحرا مانده ایم
حال را چاره کو خود کرده را تدبیر نیست