دگر بپای دلم جان استقامت نیست
مریض حادثه ام این تنم سلامت نیست
رضا به زحمت کس نیستم برو مُنعم
که روح سرکشم آماده اطاعت نیست
غرض حکایت درد دلست زین همه حرف
وگرنه خامه مارا سر شکایت نیست
عنایتی است نهانی مرا ز جانب یار
اگرچه بی سر و پا درخور عنایت نیست
دعای بی اثرم درد دل مکن با من
خموش باش کنون ساعت اجابت نیست
بگیر دامن صحرای خویش را صحرا
مرو به شهرکه کس را بکس عنایت نیست