دوبیتی های شماره 596 الی 606
سادگی ساده زیستی آرد
همره خویش نیستی آرد
ناشناسی بلای مردم گیر
تو کدامی و کیستی آرد
****************
خویش را در خور شجاعت کن
بده بستان برو تجارت کن
گر خدا رو نکرد خاطر عشق
هرچه داری به آن قناعت کن
****************
رنگ ما در کمال بی رنگی است
غیر وسعت همه نظر تنگی ست
از معلم سئوال کردم و گفت
درس امروز ما هماهنگی ست
****************
آلاله رخان رخنه بدینم کردند
مانند چمن فرش زمینم کردند
بشکسته دو پای تیزو پویای مرا
مانند علی خانه نشینم کردند
****************
در جهانی که جنگ خویشی بود
جنگ پس ماندگی و پیشی بود
در کنار تمدّن بیمار
درد جانم روان پریشی بود
****************
مرا لرزان چو باد و بید کردند
ندیده ر ا برایم دید کردند
مرا با جرم گندم خواره بودن
بدنیای شما تبعید کردند
****************
شبی که نوبت عشاق گردد
فلک عریان و سیمین ساق گردد
مکن کاری درین شبهای شیرین
خدا نا کرده جفتی طاق گردد
****************
به آنهایی که از کشتینه شادند
بگو آهوی صحرایی نزادند
ز آب چشم شورم در بیابان
شقایق های وحشی گل ندادند
****************
دلم چون آفتابی مهربان بود
چراغ راه دست آسمان بود
چه دلشادی دلش را شاد میداشت
که ظاهر پیر و در باطن جوان بود
****************
غزل افسانه ساز یاد من بود
دو بیتی طفل صحرا زاد من بود
قصیده قصّه آوارگیها
رباعی حربه فریاد من بود
****************
دوا این خسته دل را خسته تر کرد
دعا هم کار مارا بسته تر کرد
سخن هایی که از سوز دلم بود
غم و درد مرا برجسته تر کرد