دوبیتی های شماره 619 الی 630
گاه ملاقات ببالای دار
نعره زدم کشت مرا انتظار
آمد و گفتا که چه خواهی زمن
گفتمش ای دوست مرا دوست دار
****************
غم بر سر غم ریخته چون گندم زار
دل بر سر اینکه دست از ایمان بردار
چشمم که نشسته رو به محراب دعا
با سجۀ اشک می کند استغفار
****************
خسته ام زین طبیعت تکرار
درد مند از تمدن بیمار
بر وای غم ز سرزمین هوس
دست از دامن دلم بردار
****************
دل دلبر چرا تنگست امروز
نوای او غم آهنگست امروز
نمیدانم مگر من مرده بودم
که با خویشش سر جنگست امروز
****************
تن من دردمند و دیده بیمار
دلم در بندگیسویی گرفتار
سراپای وجودم هرج ومرج است
امان از دست این آشفته بازار
****************
به آتشگاه خورشید جهان سوز
به منجوق سپید آسمان دوز
به ماه شب به نور لاله روز
چراغی در دل صحرا بیفروز
****************
به دلتنگی چو دهلیزم من امروز
شرار خویشتن سوزم من امروز
درون آتش افسرده حالی
چو باغ زرد پائیزم من امروز
****************
چه چاهی هست گر زمزم نباشد
چه پیری گر که صاحب دم نباشد
اگر دنیا شود دنیای شادی
چه می ارزد اگر که غم نباشد
****************
بدیواری که بوی یاس دارد
بگردونی که دستش داس دارد
همه در پاس دلخواهان روزند
ولی صحرا شبش را پاس دارد
****************
دنیا همه ناز بود وعقبا همه راز
نیمی به حقیقت است ونیمی به مجاز
جان برلب من رسید وپا از ره ماند
تاآنکه به اصل خویشتن گردم باز
****************
گفتم چه رضای توست فرمود نماز
گفتم که چه آورم ترا گفت نیاز
گفتم که در آتش توام گفت بسوز
گفتم که بسوخت جان من گفت بساز
****************
پیش گل خار نچیدم هرگز
دست کس را نخلیدم هرگز
چون دلم طالب زیبایی بود
بد ندیدم نشنیدم هرگز