در خلوت شب پرنده ای حقگو باش
در باغ سپیده نو گلی خوشبو باش
گویند که با یزید بسطامی گفت
خورشید صفت با همه کس یکرو باش

****************

گفت با من درخت گردویی
همچو من ریشه دار و پُر بَر باش
گر که باری نمیدهی به کس
لااقل شاخ سایه گستر باش

****************

گر خدا را طالبی درویش باش
با حیا چون بید سر در پیش باش
نرم و نازک چون گل باغ خیال
نیک کردار و درست اندیش باش

****************

شبانی غریبانه شولا به دوش
به آوای باران میداد گوش
صدا آمد از ابر صحرا خروش
بپوش و بپوشان بپوش و بپوش

****************

عمرم همه در گذر به ایکاش ایکاش
بگذشت ولی همه به سنگ پر خاش
ای یار رسیده از فراسوی زمان
دوران غمم گذشت شادی را باش

****************

کردم به گذار زندگانی کنکاش
دیدم نظری نبود ز اول با ماش
هفتاد غزل بخاطرغم گفتم
تا آنکه کنم بروی شادی شاباش

****************

چو تاکم سخت پیچیده در آغوش
من و او هر دو مست نیمه مدهوش
گرفتم از لبانش بوسه گفتا
مرا یاد و تورا بادا فراموش

****************

چرا تنگی چو دریا بیکران باش
فرا مرد و خداوند زمان باش
اگر آئینه خواهی در تماشا
گل یکرنگ دست دیگران باش

****************

دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
چرا برخورده ام با کوهی از سنگ
رفیقی جز دل سرگشته ام نیست
که آن هم با منش دارد سر جنگ

****************


صد سلسله بلا و یک دل
یک ساده دل و هزار مشکل
درد دل من دوا ندارد
جز یک دم و یک دعای آجل

****************

داشت رندی براه دشت قبول
کوله بار امانتی بر کول
وندر آن لوحه اش نوشته به زر
«کُلکُم راع و کُلکُم مسئول»