97 - همصدا
اشک غم از سروده ام جاریست
کار من آه و گریه و زاریست
چشم بیخواب خون گرفتۀ من
سخت سر گرم مردم آزاریست
قصه پردازی گذشت زمان
با زمان سنج خشک دیواریست
گریه شب نمای مرغ سحر
خنده نور صبح کلک کاری است
عارفانه ترین مستی ها
خلسه بین خواب وبیداریست
آفتاب طلوع فجر امیّد
در غروب پریده رخساریست
بر سرگور خامش هستی
گریه بی بهانه اجبارست
همصدای همیشه صحرا
غزل ناب کوچه بازاریست