دوبیتی های شماره 653 الی 664
به تشنگی کویرم به سبزی جنگل
در آستانه خوابم به بستر مخمل
مرا کتاب حقیقت به سینه مکتوب است
اگر چه نیستم ای جان پیمبر مرسل
****************
یک غنچه نرُست در دلم الا عشق
یکدانه نکشت حاصلم الا عشق
با این همه زور و زر که دیدم یکعمر
تسلیم کسی نشد دلم الا عشق
****************
افسوس که نه رسیده بودم نی کال
یک گردن و صد هزار تا دست و بال
روزی که سفر بود سر آغازی من
هرگز نروم رهی مگر راه کمال
****************
بهاری را زمستان کردی ای دل
زمستان را گلستان کردی ای دل
بنازم از جدایی گر که گفتی
شکایت از نیستان کردی ای دل
****************
نمودی آنچه در پیداست بودم
همین جا آنچه در آنجاست بودم
اگر که خرده بر کارم نگیری
فقط من با خدا رو راست بودم
****************
بهاران بود و من پائیز بودم
رفیق مرغک شبخیز بودم
نمیدانم چرا دراین غم آباد
همیشه من زغم لبریز بودم
****************
نشستم با خودم تدبیر کردم
درین تدبیر قدری گیر کردم
عدم را داده ام یکجا تماشا
شبی که هیچ را تصویر کردم
****************
اگر طفلم ولیکن مرد جنگم
گرفتم جنگ را درمشت و چنگم
فرازی از وصیتنامۀ من
نوشته روی قنداق تفنگم
****************
نه زندۀ زنده ام نه مُردم
نه باخته ام به کس نه بُردم
کاری به کس نداشتم من
مشتی ز کسی اگر نخوردم
****************
رهروی خسته زین سیه دشتم
این جهان را به پای دل گشتم
چند باری ازین جهان رفتم
اشتباه کرده ام که برگشتم
****************
در قماری که با فلک کردیم
شب وماه و ستاره را بردیم
چون هزاران شب گذشتۀ خویش
باز امشب ز شب کم آوردیم
****************
هوای خاک کوی یار کردم
شبانه بار خود را بار کردم
به رسم کاروان داران عالم
هزاران خفته را بیدار کردم