دوبیتی های شماره 677 الی 688
شبی که با دلم تنها نشستم
دو چشم از غیر روی یار بستم
شنیدم «نَحنُ اِقرَب »چون زقرآن
دگر من خویشتن را می پرستم
****************
به عمری عشقبازی پیشه کردم
بدنیای جنون اندیشه کردم
دل بشکسته را کردم بهانه
حکایت ها زسنگ و شیشه کردم
****************
غریب آواره دشت حضورم
انیس خلوت سنگ صبورم
کنار خیمه زرّین مهتاب
هم آوای نوای بوف کورم
****************
شبی در خواب خود را خواب دیدم
چو دریا خویش را بی تاب دیدم
چو بر آئینه میکردم نگاهی
رفیق باب را ناباب دیدم
****************
دو چشم پاک صوفی وار دارم
دلی مظلوم و بی آزار دارم
همه می نوش دریای محبّت
ولی من حال بوتیمار دارم
****************
تو در جان منی من از تو دورم
چو موسی در پی اطوار طورم
به محراب حریم حرمت دوست
چه می ارزد نماز بی حضورم
****************
چو صحرا چشمه غمریز دارم
دو دریا چشم گوهر بیز دارم
من آن رندم که در گلباغ عرفان
بهاری دردل پائیز دارم
****************
جوانی شاد بودم پیر گشتم
خراب باده تدبیر گشتم
سر از جایی در آوردم که دیگر
ز تکرار طبیعت سیر گشتم
****************
دلی دارم دلی سی پاره دارم
دلی برتر زسنگ خاره دارم
منم آواره مرد دشت و صحرا
خبر از مردم آواره دارم
****************
به تخت خویشتن خواهی نشستم
از این خود کامگی طرفی نبستم
در آخر همچو رندان قلندر
بجای این و آن خود را شکستم
****************
ز طفلی سینه ای صد پاره دارم
درون سینه سنگ خاره دارم
گلو بند تو را بر سینۀ دل
بیاد مهرۀ گهواره دارم
****************
سرشک دیده از مردم نهفتم
شبی در بستر راحت نخفتم
بنازم شرم را تا پای جان هم
به مردان محبّت نه نگفتم