دوبیتی های شماره 689 الی 700
بگستر روی دریا جانمازم
که طغیان کرده طوفان نیازم
بنازم دست و بازوی تو ای اشک
که کوته کرده ای راه درازم
****************
غریبی از دیار نا کجایم
سفر نا کردۀ بی دست وپایم
به جانبازان شهر من بگوئید
نمک پروردۀ خوان شمایم
****************
تلاشی دائم و پیوسته کردم
مقام عشق را برجسته کردم
اگر چه عمر را بر باد دادم
ولیکن خستگی را خسته کردم
****************
خروش خشم دریا را چو دیدم
صدای صبر خار را شنیدم
چو دیدم جلوه ای از یوسف دل
بدست خویش دست از خود بریدم
****************
چمن پیرا و گلخواه بهاریم
نگهبانی به شهر انتظاریم
بیائید از همین آغاز امروز
برای اهل فردا گل بکاریم
****************
شبی صحبت ز عرض و طول کردم
حکایت ها ز راه و غول کردم
به امیدی که فردا را ببینم
شبانه بار خود را کول کردم
****************
من و خورشید از یک کاروانیم
دو حیران زمین و آسمانیم
دراین منظومۀ زندان هستی
نگهبان شب و روز زمانیم
****************
شبی را تا سحر بی تاب بودم
بزیر خیمه مهتاب بودم
زمانی را که یارم آمد و رفت
در آغوش سپیده خواب بودم
****************
نهنگ زخمی دریای خونم
گرفتاری به گرداب جنونم
چو گنجشکی به کام باز کوهی(شاهی)
اسیر پنچۀ بخت نگونم
****************
در کشور عشق در امانم
آسوده ترین مردمانم
هر جا برسم هر آنچه هستم
ممنون خدای مهربانم
****************
درها که گشودم و نبستم
صدها گره باز شد زدستم
هرچند که خار تیز بودم
هرگز گل روی کَس نخَستم
****************
من در سحری که سیر کردم
رو بر در سبز دیر کردم
چیزی که به من رسید از اینجا
در محضر دوست خیر کردم