دوبیتی های شماره 701 الی 712
درویشم و آفتاب جان را ماهم
در بین ستارگان شب در راهم
در لشکر باشکوه اسلامی خویش
سرباز ره علی ولی الهّم
****************
خود را ز همه اگر جدا می کردم
بنگر که زخود چه کارها می کردم
گر قدرت و زور بازویم میدادی
یارب که چه فتنه ای بپا می کردم
****************
بیخواب مانده بودم روبر کتاب کردم
صد شمع آبرو را در دیده آب کردم
لالایی شباهنگ در گوش من اثر کرد
غم رفت از کنارم چون عزم خواب کردم
****************
یا رب کرمی که بند بند تو شوم
در آتش پختگی سپند تو شوم
محتاجم اگر که می کنی کاری کن
محتاج تو ونیازمند تو شوم
****************
پاکبازانی که درخود فانیند
پاسداران جهان باقیند
از هزارن تن که یک تن صوفیند
عالمی در سایه سارش میزیند
****************
ای عزیز ای رهنورد پاکزاد
خاطرت از نور ایمان باد شاد
در عبور از چار راه زندگی
راه تو باز و چراغت سبز باد
****************
من نحیلم که صد رطب دارم
رطب ناب رنگ شب دارم
جنگ را کشته ام به تیغ فنا
بوسه آشتی بلب دارم
****************
ما عاشق زنده زمانیم
پروردۀ دامن مکانیم
هستی و عدم دو نام زیباست
ما مرز میان این و آنیم
****************
خود را بپاس عشق تو تنها گذاشتم
جان را بپای نرگس شهلا گذاشتم
از در مرا مران که بامید بازگشت
دل را درون خانۀ تو جا گذاشتم
****************
هرچه در چنته بود بخشودیم
تا زبار زمانه آسودیم
لیک ای پیر زندگی عمری
در رکاب تو باد پیمودیم
****************
تا دل نکند به ماه نو پا بندم
شب پنجره خیال را می بندم
در عالم بیخودی به فرمان جنون
دیوانه صفت بزندگی می خندم
****************
از دست تو ای زمان زمینیگر شدم
در پای غم تو از جهان سیر شدم
پنچاه و سه سال عمر من شد سپری
از قلّه زندگی سرازیر شدم
****************