زلال شعر من از چشمۀ سخن جاریست
شعار روشنیم مرگ بر سیه کاریست
پیام هر غزل من بگوش خواب آلود
سرود ولوله انگیز صبح بیداریست
بدوستان هوسباز گو که در ره عشق
امید مردم چشمم به خویشتن داریست
مخوان بگوش من افسانۀ جوانی را
که این حکایتی از ماجرای تکراریست
می است کاسۀ خون بیدلان عاشق را
نصیب خلق سبکسر شراب گلناریست
اسیر بار گرانست کوه سنگین پا
عروج ذرّه بخورشید در سبکباریست
بریز اشک محبت بدامن صحرا
که رنگ و بوی گل از دولت گهرباریست
بیان ساده دلی های کودک غزلم
قبول خاطر یاران کوچه بازاریست