دوبیتی های شماره 749 الی 759
درون دل غم بسیار دارم
به سینه آتشی هموار دارم
بخواب ای روز در آغوش صحرا
بیا ای شب که با تو کار دارم
****************
درون سینه آه سرد دارم
رخی مانند فصل زرد دارم
بلا نسبت به مردان خدایی
گله از مردم نامرد دارم
****************
من از دنیا و عقبی بار کردم
سفر در لیلة الاسفار کردم
دل وامانده را در بستر شب
ز خواب بیخودی بیدار کردم
****************
بگیرند ارترا دیگر چه دارم
بجز یک جان و یک پیکر چه دارم
اگر نام ترا پرسند از من
کلامی از علی بهتر چه دارم
****************
پس ماندم اگر چه پیش را می بینم
در کم همه چیز بیش را می بینم
خود آینه دار دیگرانم امّا
در آینۀ تو خویش را می بینم
****************
همه را دولت امان دادم
پای هر حرفشان زمان دادم
تا دل ذرّه را نرنجانم
همه جا حق به دیگران دادم
****************
در پی شعر شبیخون نیستم
در هوای صید مضمون نیستم
نقص لیلا نیست این آشفتگی
عیب از من هست مجنون نیستم
****************
دیوانه پا برهنه خوشحالم
مجنون برهنه آمد استقبالم
با این همه عشق این من سودایی
پروردۀ دست عصر استدلالم
****************
طوفان عظیم و پر خروش بحرم
فرزند نبوغ رهروان دهرم
درویش کناره گیر صحرای جنون
هم حال قلندران مِهدیشهرم
****************
ماه و خورشید چشم بیدارم
در دلم بذر نور می کارم
این کدام است و آن چه میباشد
آسمانی درون دل دارم
****************
از فراسوی سفر می آیم
پشت در پشت پدر می آیم
خسته از راه خطر می آیم
کوهم از عصر حجر می آیم