دوبیتی های شماره 784 الی 795
رفیق خسته را در خواب دیدم
بپای گلبن مهتاب دیدم
بخواب ای کودک آسوده از غم
که من این خواب در صد باب دیدم
****************
غریبی از نتاج سربه دارم
انا الحق گوی منصوری تبارم
به صحرای محبّت همچو مجنون
گرفتار خیالی ریشه دارم
****************
گل زردی در آغوش بهارم
بپای تپه ها در انتظارم
نشستم تا بیایی سوی صحرا
که یک لحظه بمانی در کنارم
****************
جوان بودم که خود را پیر کردم
میان دخمۀ تن گیر کردم
نگه کردم چو بر آئینه گفتم
خدا یا من چه قدر تغییر کردم
****************
خداوندا چرا افسرده حالم
چرا بر گردن دنیا وبالم
تو ای همسایۀ دیرینۀ من
روا داری که من تا کی بنالم
****************
بده جامی که تامست تو باشم
ربابی کهنه در دست تو باشم
همه پا بند من میخواهم ای یار
من دیوانه پا بست تو باشم
****************
چو بر آینه ام پر خاش کردم
خودم را خرد و آش و لاش کردم
به سنگ غم شکستم شیشه اش را
در آخر صحبت از ایکاش کردم
****************
همیشه با خیالش در ستیزم
که تا خون از لبان او بریزم
همه از دست غیر خود گریزند
ز بخت بد من از خود می گریزم
****************
اگر پیرم به عشق تو جوانم
چو آب زندگی هر جا روانم
تو بی من می توانی زنده مانی
ولی من بی تو مشکل زنده مانم
****************
نه در بند بهشت و قصر و حورم
نه دولتخواه دنیای غرورم
کتاب کهنه خطّ آسمان را
نوشتاری به سبک نو ظهورم
****************
گل سرخی به فرق خاک دیدم
به ناپاکی جهانی پاک دیدم
اگر دیدم به چشم سر جهان را
ترا با دیده ادراک دیدم
****************
نشسته روز و شب اندیشه کردم
به اعماق وجودم ریشه کردم
ولی آخر زدست غصّه و غم
گریز از زندگی را پیشه کردم