ز دیشب باغ دل را آب دادم
به شب کاران امید خواب دادم
بتاریکی کلید باغ دل را
بدست رهزنی ناباب دادم

****************

منم صحرا که روحی ژرف دارم
گل یخ پیش پای برف دارم
به پیری با دهان بسته خود
برایت از جوانی حرف دارم

****************

بپای جستجو هر سو دویدم
به شهر آرزومندی رسیدم
چو دیدم جز سرابی نیست دنیا
از این کاخ امل پا پس کشیدم

****************

ما کاروان راهی شهر نبوّتیم
توحید یان قائل روز قیامتیم
در موج خیز حادثه تا ساحل مراد
با ناخدای کشتی بحر ولایتیم

****************

چون ز تکرار گذر میکردم
یاد ایّام پدر میکردم
بامیدی که به ایشان برسم
جمعه را نیز سفر میکردم

****************

کشته باد غم چراغ خرمنم
کورشد زین غم اجاق روشنم
گر گلویم قادر فریاد نیست
با سکوتم حرفها را میزنم

****************

در سلوک طلب سبکسارم
از محبّت همیشه سر شارم
چونکه خود اهل کشور دردم
از دل مردمش خبر دارم

****************

پیکم از رنج ره خبر دارم
خبر از مرغ نامه بر دارم
حاصل عمر من در این در سفر است
هرچه دارم من از سفر دارم

****************

در حال نیاز سر بخاک آوردم
شرمندگی و سینۀ چاک آوردم
چون هدیه قابلی ندارم با خود
در خدمت تو یک دل پاک آوردم

****************

غزلی دلپرانه می خوانم
سرّ آن را دگر نمیدانم
گرچه جانم بلب رسیده ولی
به هوای تو زنده میمانم

****************

از خوان کرامت تو نان میخواهیم
نانی به فراخی زمان میخواهیم
ما رند قلندریم و در چنته دوست
بالاتر از آنچه هست آن میخواهیم

****************

از هم نفسان به آه دمسرد خوشیم
با مردم چشم گریه پرورد خوشیم
چون باغ خزان گرفته در فصل بهار
با چهرۀ زرد و جان پر درد خوشیم