دوبیتی های شماره 820 الی 831
صدای نعره خشم پلنگم
دلاورمرد گرما گرم جنگم
فرازی از وصیّنامه من
نوشته روی قنداق تفنگم
****************
گل بی بو و بی رنگم چه سازم
چو بلبل گریه آهنگم چه سازم
همه مومند ومن از طالع بد
بچشم مردمان سنگم چه سازم
****************
کویر تشنه ام بی آب ماندم
ز فرط تشنگی بی تاب ماندم
ز کوچی را که خود بیدار کردم
نمیدانم چرا من خواب ماندم
****************
من از دیروز وهم از مردم امروز و فردایم
هزاران سال بل اعصار را محبوب دلهایم
اگر در انتظاری جمله ای سر بسته میگویم
من از آدینه می آیم من از آدینه می آیم
****************
تا گله از زمانه میکردم
بیخودی را بهانه میکردم
با نگاهی غریب و دزدانه
رو به دیوانه خانه میکردم
****************
کیستم من سلالۀ رنگم
همه جا وسعت است ومن تنگم
من در این شهر آهن و فولاد
آدمیزاده نیستم سنگم
****************
گاه پشمینه گاه زربفتم
گاه پوشالی و گهی زفتم
دل هوایی شده قرارش نیست
کاش تا آسمان نمی رفتم
****************
از خط خطر عبور کردم
نزدیک چو راه دور کردم
در آخر خط فتاده ام چون
احساس کمی غرور کردم
****************
ما در ایّام خدا شک می کنیم
روی آن را پیس و پر لک می کنیم
گفت شمس آن رند عالم سوز عشق
روزها را ما مبارک می کنیم
****************
از تو ای عشق هر چه پرسیدم
در جوابش به شک و تردیدم
یا نگفتی هر آنچه می باید
یا که من گفته را نفهمیدم
****************
نه دل و نه جگر و سر دارم
نه خبر ز اوّل و آخر دارم
من که کمتر ز تمام بشرم
ادعا از همه بیشتر دارم
****************
خود را بدرخت نور آویخته ایم
با خون سپیده در هم آمیخته ایم
یخ زد دل و خون ما و شد مروارید
آبی که بروی دست خود ریخته ایم