دوبیتی های شماره 832 الی 842
شعر سر مشق طفل تدبیرم
دفتر آئینه دار تقدیرم
غزلم مثل شمع می سوزد
عشق را چون ردیف می گیرم
****************
از خانه صبر رو بکوه آوردم
رو جانب کوه با شکوه آوردم
در درس غرور و استواری در کوه
افسرده شدن را به ستوه آوردم
****************
نقش آئینه درون گردم
ای خدا با تو من هم آوردم
نَحنُ اِقرب اگر نمی گفتی
سجده بر خویشتن نمی کردم
****************
در یاد تو چشمۀ زلالم
با عشق تو خالی از خیالم
وقتی تو حضور سبز داری
بهترکه هزاره ای ننالم
****************
من ترک درو دیار کردم
دیوانگی اختیار کردم
با پای خود آمدم به صحرا
از دست خودم فرار کردم
****************
چه میشد گر تو را تن می گرفتم
ترا چون گل به دامن می گرفتم
اگر بودم بپای دارت ای یار
گناهت را به گردن می گرفتم
****************
به ژرفایی دو چشم تیز دیدم
هزاران خنجر سر تیز دیدم
ازاین بهتر بگویم از دو چشمت
نگاهی انفجار انگیز دیدم
****************
نگه بر روز و ماه و سال کردم
فرار از دست جاه و مال کردم
قد سرو خودم را دال کردم
همانجا آرزو را چال کردم
****************
در خاک حیات زندگی میکارم
بر کشتۀ خویش تازگی میبارم
بر سر در باغ می نویسم ای عشق
تا آخر عمر دوستت میدارم
****************
داستانی نوشتم از شب غم
گه ز شادی و گاه از ماتم
گر چه سرخ است خامۀ فکرم
دوست دارم که سبز بنویسم
****************
دردی ز نگفتن حقایق دارم
رنجی ز گذشتن دقایق دارم
هر عضو من ار چه در مخالف خوانی است
صد شکر که یک دل موافق دارم