چفت و بستی که بردر سه دریست
یاد مانی زخانۀ پدری است
قصّه هایی که مانده از شب دور
داستانهای دیو و جن و پریست
سرنوشتی که خود رقم زده ام
غربت و رنجهای دربدریست
گفته هایم به دفتر محنت
دردهای همیشه بشریست
تا بشر از نفس نیفتادست
روبرو با هزار خونجگریست
اندکی گر به فکر فردایی
پاسداری زعاقبت نگریست
سیر چشمی وخویشتن داری
راه رسم قدیم سنگسریست
آنچه در گوشه گوشۀ صحراست
هریکی تشنه تر از آن دگریست