یار من چون شنید فریادم
بانگاهی نمود دلشادم
بوسه ای را که نذر مردم بود
او به من داد ومن به او دادم

****************

گرد ماه و ستاره گردیدم
در چنان ورطه سخت ترسیدم
کاش در دشت ساحرانه شب
پشت خورشید را نمی دیدم

****************

در معبد شب خداخدا میکردم
تا صبح سپیده دم دعا میکردم
در عالم بیخودی به فرمان جنون
همسایه خویش را صدا میکردم

****************

شمع شب افروز می خواهد دلم
بادۀ جانسوز می خواهد دلم
وعدۀ فردا به فرداها گذار
روزی امروز می خواهد دلم

****************

تکدرختی بدشت پندارم
ریشه دار قرون و اعصارم
دور از خلقم و به حق نزدیک
شادکام از عنایت یارم

****************

مادرم را چو به غفلت دیدم
جانب فاصله را سنجیدم
من دگر سیر شدم از همه چیز
لقمه نانی که از او دزدیدم

****************

چو خود را از محبّت دور دیدم
تمام خانه را رنجور دیدم
به غمهایی که چیده روی دستم
مثال خوشۀ انگور دیدم

****************

شبی دل را بدست خویش دیدم
گلی از گلشن صد ساله چیدم
دعایی خواندم و از خویش رفتم
به لبیکی که از جانان شنیدم

****************

نه مضمونی که شعر تازه گویم
نه حالی کز شراب و کوزه گویم
نه جانی مانده تا در منبر عشق
شب و روز از نماز و روزه گویم

****************

چون دیده وضو به آب دریا کردم
رو جانب قبله گاه صحرا کردم
در وقت نماز روی دلجوی ترا
در آینۀ زمان تماشا کردم

****************

در کوچه غم نشسته بودم
از بار زمانه خسته بودم
با این همه شکوه با لب خویش
پیمان سکوت بسته بودم

****************

خانمانسوز بود آه دل سوخته ام
حیرت انگیز بود چشم بدر دوخته ام
خبر از رنج برون میدهد و درد درون
نفس سوخته و چهرۀ افروخته ام