دوبیتی های شماره 867 الی 878
همچو دیوانگان زنجیری
به زمین و زمانه میخندم
گرکه اهریمنی کند شیطان
دست او را زپشت میبندم
****************
در شوره زار صحرا یک جلوه در سرابم
برروی آب دریا یک خیمۀ حبابم
با خط خوب و خوانا در دفترم نوشتم
هذا مِن فَضلِ رَبی این اولین کتابم
****************
روزها خاک درگهت رُفتم
اُفت من با دگر شبی خفتم
یاعلی من زخویشتن رفتم
آنقدر اِشفِعی لَنا گفتم
****************
جهان را خاطر یک آه دارم
دو دفتر دستخط شاه دارم
به یمن دولت شب زنده داری
به اقلیم وجودش راه دارم
****************
شبی بر خاک صحرا لاله کشتم
نوشتم روی برگی سرنوشتم
که ای یاران بپاس سورۀ نور
من از دنیای تاریکی گذشتم
****************
شکن این هر دو پای هرزه پویم
بیفکن برقع دوری برویم
به مستان میدهم سوگند ای یار
دلم را بِشکن و مَشکن سبویم
****************
غزل میجوشد از خاک وجودم
قصیده سرنخی از تار و پودم
اگر دل قصّه را کوتاه میکرد
رباعی و دوبیتی می سرودم
****************
هوای آخر آغاز دارم
به بی بالی سر پرواز دارم
کبوتر بچه ای بی آشیانم
ولی قصد شکار باز دارم
****************
چراغ خانۀ دل را شکستم
شبی خاموش مانده روی دستم
زدم آتش بدفتر تا بگویم
به کاغذ پاره هایی دل نبستم
****************
کنار آتش اسپند و عودم
اسیر بوی این دود کبودم
بسوز ای عشق خرمن سوز صحرا
تمام هستی و بود و نبودم
****************
غریب آوارۀ شوریده حالم
میان غم سرایان مردسالم
همه با این و آن پیکار دارند
ولی من با دل خود در جدالم
****************
خبر از معجز اعداد دارم
به لوح دل هزار ابعاد دارم
بپای دولت شب زنده داری
نهانی ره به یک همزاد دارم