ای غم برو زخانه که مهمان رسیده است
شادی زراه سبز خدایان رسیده است
چاووش را بگو که برای خدا بخوان
زوار من زخاک خراسان رسیده است
یک پشته گل ز خاک عطش دیدۀ کویر
از چشمه سار پر نم باران رسیده است
از کوچه باغ زمزمه پیداست در سحر
حرف غزل بگوش غزلخوان رسیده است
ما سالها به کوره حسرت گداخته ایم
شکر خدا که درد بدردمان رسیده است
برخیز چون پیمبر و زین کن براق عشق
ای دل بتاز موقع جولان رسیده است
دوران غم گذشت ازاین آب و خاک درد
شادی زشهر یار گل افشان رسیده است
ای گلفروش خسته صحرا بیا که دوش
چندین بهار نرگس سمنان رسیده است