83 - خلوت
شمار درد دلم از حساب بیرون است
زدست این فلک سرنگون دلم خو نست
به کاروان سحر محملی از ایما گفت
که بار جذبۀ لیلا بدوش مجنو نست
گرفته راه گلوی مرا به پنجۀ آز
غم زمانه که استاد در شبیخو نست
مرا بسوگ نشاندست در خرابۀ شب
غمی بزرگ که در خاک سینه مدفو نست
به روح سادگیم نسبت جنون دادند
دلم گرفته از آن حالتم دگرگو نست
دوا نخواسته هرگز از طبیبانم
اگرچه زخم دلم از ستاره افزو نست
در انتطار طهورم به خلوت صحرا
بیا که گاه ملاقات ما هم اکنو نست