خود را چو فدای عشق مردم کردم
در خود سفری به بعد هفتم کردم
از کشور آسمان چو بر می گشتم
در شهر ستاره راه را گم کردم

****************

عقل ناچیز را غنی کردم
در خود احساس ایمنی کردم
عشق آمد که تازه فهمیدم
با دل خویش دشمنی کردم

****************

در مدرسه مشق کبریایی کردم
در میکده چون خدا خدایی کردم
مستی ز سرم پرید و گفتم هیهات
در محضر عشق کبریایی کردم

****************

با پنبه ابر رشته ریسی کردم
یاد از اثر سوزن عیسی کردم
دیباچه دفترم که حاوی غم است
از دست زمانه رو نویسی کردم

****************

ما ز کردار خویش بیزاریم
پی صدها هزار پنداریم
آی در خواب مانده ها ماهم
خواب بودیم اگر چه بیداریم

****************

همراه دلم یاد تو را میبردم
مانند یخ سپیده می افسردم
با پنچه تازیانه در دست قضا
من چوب محبّت ترا میخوردم

****************

چونکه رنگ ستاره را دیدم
همچو خورشید صبح لرزیدم
باقی قصۀ شب و تب را
خواب بودم دگر نفهمیدم

****************

شک برده به کشور یقینم
ره داده بکوی اربعینم
نظاره گر دو سرزمینم
دنیایی آخرت نشینم

****************

کهنه کار زمانه پیرم
قهرمانی ز تیر و شمشیرم
مرد تاریخم و نمی میرم
آرشم آرش کمانگیرم

****************

بر مَردم تو نگاه کردم
روز همه را سیاه کردم
مَردم چه گناه کرده بودند
گیرم که من اشتباه کردم

****************

به مستی شرابی بجامت کنم
دو دستی جهان را بکامت کنم
دلم خانۀ تنگ وتاریک نیست
بیا تا که آنرا بنامت کنم

****************

رند سرمست پاک اندیشم
خوشه چینی زخرمن خویشم
از هزارن تن ار یکی صوفیست
من یکی از هزار درویشم