دوبیتی های شماره 926 الی 937
امروز به فکر رهرو فردایم
هم پای سلوک مردم بی پایم
با بار امانتی که بر دوش من است
من خسته ترین مسافر دنیایم
****************
آلودۀ این تمدن بیمارم
تقدیم شما محبت بسیارم
در خاک وسیع سینۀ پاک شما
پیوسته گیاه دوستی می کارم
****************
شعلۀ سرکش یک واقعه ام
آتشم آتش این فاجعه ام
نور چشمان تو هستم اما
ای پدر من پسر جامعه ام
****************
همتاب کمند زلف شبگون توام
بی تاب خروش چشم جیحون توام
لیلای ندیده محمل فکر منی
شاگرد کلاس درس مجنون توام
****************
عشق پاک ترا پذیرایم
بی تو در جمع خویش تنهایم
چونکه نام تو بر سرم باقی است
تا ابد برسر زبانهایم
****************
در میکده خویشتن پرستی نکنم
با چشم تو ادعای مستی نکنم
تا خود ندهی می محبت هرگز
برخوان کرم دراز دستی نکنم
****************
با دست سحر سپیده را کاویدم
بالای تورا میان گلها دیدم
در بستر سبز خفته بودی که تورا
از خیمۀ سرخ جامگان دزدیدم
****************
لب تشنه هوای کوثر خم کردم
مستانه نگه به چشم مردم کردم
چون در همگان جمال خود را دیدم
در آینه نقش خویش را گم کردم
****************
کوتوالی به قلعه خویشم
مهربانی است مذهب و کیشم
کاش روزی شود که در شب و روز
تو به من من به تو بیندیشم
****************
بر صخرۀ غم نشسته بودم
از دست زمانه خسته بودم
یار آمد و رفت با لب خویش
پیمان سکوت بسته بودم
****************
من که با خویشتن نمی سازم
عشق را پس چگونه آغازم
باختم در قمار هرچه که بود
لیک خود را دگر نمی بازم
****************
از دشت بهانه گلدوا آوردم
از مصحف دین و دل دعا آوردم
همراه خودم بجای یک دستۀ گل
بهر تو زآسمان شفا آوردم