دوبینی های شماره 950 الی 961
در راه طلب دو اسبه مرکب راندم
با این همه در میانۀ ره ماندم
برخاستم و چهار تکبیر زدم
بر سایۀ خود نماز میّت خواندم
****************
زلف خود را چو شانه میکردم
یاد آئینه خانه میکردم
بهر دیدار دوستان عزیز
انجمن را بهانه میکردم
****************
خم خانه کجاست تا که می نوش کنم
طفل غم خود زگریه خاموش کنم
یا بادۀ شوکران که از نشوۀ آن
اندیشۀ زندگی فراموش کنم
****************
در گلستان عشق تنهایم
همنوای هزار آوایم
رهنوردی زناکجا آباد
آخرین یادگار صحرایم
****************
مشمول عنایت حبیبم
درد دل دوست را طبیبم
با این همه آشنا خدا را
در خانۀ خویشتن غریبم
****************
باغ عریان برگریزانم
باد وحشی ماه میزانم
همچنان لحظه ها که در گذرند
من هم از خویشتن گریزانم
****************
مسکینم و بر تخت قناعت شاهم
آسوده زکاروانیان در راهم
قومی به در خانۀ حاتم جمعند
من روزی خود را زخدا میخواهم
****************
خویشتن را زغصّه آزردم
گل بِروی کسی نیاوردم
با هوس پنجه نرم کردم لیک
این دل هرزه را زرو بردم
****************
درد را روی خود نیاوردم
هیچ کس زخود نیازردم
تا دل گریه را نرنجانم
در لب خویش خنده را خوردم
****************
بیهوده اسیر چون و چندم
وندر پی یار دلپسندم
با چون تو اسیر دست دنیا
نامردم اگر که دل ببندم
****************
نام حق را به سینه حک کردم
با یقین رفع هر چه شک کردم
شیطنت را بهانه کردم و پس
کودک نفس را فلک کردم
****************
بکوی بیخبری رهگذار رهسپرم
به ملک دربدری تکسوار بیخبرم
غریب غربت دورم بهر کجا برسم
غلام مردم صاحب کمال سنگسرم