به گلبازان گل خواهان رسیدم
گلی از دست گُلرویی خریدم
چو کردم از سر مستی نگاهی
نمیدانی به جام گل چه گفتم

****************

صدایی از درون دل شنیدم
بدنبال صدا هرسو دویدم
چو از خود رفتم از فرط تکاپو
خدا را در کنار خویش دیدم

****************

چو ماه خفته بر بام سحابم
ز چشم هرزه بینان در نقابم
در عالم هر سوالی را جوابی است
ولیکن من سوال بی جوابم

****************

حریف بزم خراباتیان سرمستم
رفیق خلوت صحرایی تهی دستم
بِرَغم فلسفۀ چرخ در مدار جنون
هزار سال دگرهم در این جهان هستم

****************

چکش خور سرخ آهنِ سِندانم
سنگینی جرم سرب یخبندانم
خارای ستیغ استوارم اما
در خانۀ تنگ خویشتن زندانم

****************

با جلوۀ روی دوست مدهوش شدیم
از حافظۀ زمان فراموش شدیم
مانند چراغ لاله در سینۀ خاک
یک شعله زدیم و زود خاموش شدیم

****************

امشب هوس صدای شبخوان کردم
چون گرسنه میل گُرده ای نان کردم
او خواند و منش گوش ندادم هرگز
ای وای به من که ردّ احسان کردم

****************

عریانم و از سرو بدن می گذرم
از شال و کلاه و پیرهن می گذرم
سلطان گدانمایم و از ایثار
از حق یقین خویشتن می گذرم

****************

مایی که علم به هست افراخته ایم
بیهوده به این خرابه پرداخته ایم
ما اهل جهان دیگر و بر هستی
مانند درخت سایه انداخته ایم

****************

دلبر خانه زاد را دیدم
عشق و عقل و وداد را دیدم
صحنۀ عقل و داد را دیدم
بخدا من معاد را دیدم

****************

پیدا و بچشم مردمان گم بودم
در کِشتۀ شان خوشۀ گندم بودم
در پای تنورشان چو هیزم بودم
یعنی همه جا عاشق مردم بودم

****************

تا گرفتار زند و پازندم
دست خود را زپشت می بندم
تو بموی سپید می خندی
من بِریش زمانه می خندم