باده گردان عشق مهمان من است
پیش چشمم بر سر خوان من است
قطره و دریا به هم آمیختند
من از اویم اوهم از آن من است
جانمازم روبه او گسترده است
کعبۀ من پیر ایمان من است
گاه بدر و گه محاقم یار نیز
نیمۀ پیدا و پنهان من است
ظلمتی گسترده تا بالای دور
یار اما ماه تابان من است
آخر مهرم اگر من در زمان
یار اول روز آبان من است
اینکه می پیجید چو پژواکم بگوش
حق حقی از مرغ شبخوان من است
پیش من اینجاست پهلوی سه تار
غربت آهنگی که در جان من است
گر نگفتم حرف تلخی تاکنون
یار قندزیر دندان من است
امشبم گر قدر باشد دور نیست
چونکه یارم پا به ایوان من است
ای خدا گسترده تر کن سفره را
آنچه را گفتم هم الان من است
دشمن او را بگو ای مرغ شب
گوبیا گر مرد میدان من است
درهمین جا در همین صحرای عشق
میزبانم یار و مهمان من است