دوبیتی های شماره 1034 الی 1045
آسمانم ستاره میبارم
دشت در دشت عشق میکارم
گر ترا در درون جان بینم
در یقینم که شک نمی آرم
************************
من ز قانون دهر بیزارم
بزمین و زمان بدهکارم
یا بجرمی که پیر و فرتوتم
حق ندارم که دوستت دارم
************************
گریه کردم ولیک خندیدم
از جمادات نیز گل چیدم
کور رنگی نداشتم اما...
همه را سبز سبز میدیدم
************************
بیا ای آسمان باهم بباریم
بیا تا پشت یکدیگر بخاریم
گلی بر گوشه صحرا بکاریم
دمار از روزگار غم بر آریم
************************
بدریای گل آبی رسیدم
برای یار خود یک دسته چیدم
درون مجلس زیبا جمالان
زلیخا گفتم و یوسف شنیدم
************************
به مرغان مهاجر دانه دادم
غمم را در دل خود خانه دادم
به مجنون چون رسیدم بهر لیلا
وفا را یاد این دیوانه دادم
************************
چه کردی با دلم پروردگارم
در آوردی دمار از روزگارم
شکستی پیکر پیر چنارم
زدستم رفت تنها یادگارم
************************
سه تارم ای سه تارم ای سه تارم
رفیق خلوت شبهای تارم
بنال امشب که میخواهم درین دشت
برای اهل فردا گل بکارم
************************
سیه مستم نمیدانم که مستم
همین استم که در پیش تو هستم
اگر دیوانه ام یا هوشیارم
بریزان آب صافی روی دستم
************************
اجازت ده خدا را خون ببارم
مثال گلفروشان گل بکارم
عنایت کن صفا و خوشدلی را
که هرگز تاب بی مهری ندارم
************************
من امشب مست رود بیلقانم
مذاب کوره آتشفشانم
بدو گفتم من و تو دو مسافر
تو از بیرون و من از تو روانم
************************
بیا همسایه مهتاب باشیم
رفیق خلوت مرداب باشیم
مرا حیف آیدم در بستر شب
خدا بیدار و ما در خواب باشیم