چشم غم در پی زلال من است
عُمر من در پی زوال من است
نور شب در گذار عُریانی
جامۀ نازک خیال من است
خاطرات زمان بدفتر عُمر
همه از روز و ماه وسال من است
چشم آئینه در نگاه زمان
همصدای زبان لال من است
مرغ عشقم که در گه پرواز
سوت طوفان صدای بال من است
من کمر بستۀ غمم اما
رَمز شادی به زیر شال من است
من بدنیا نمی دهم غم را
این غم بیکرانه مال من است
دست خورشید هم بدان نرسد
ذرّه جایی که جای حال من است
آنچه هرگز حرام من نشود
بخدا روزی حلال من است
سینۀ سرخ مردم صحرا
ترجمانی و شرح حال من است