دوبیتی های شماره 1070 الی 1081
رهروی بوده ام که واماندم
در سر کوچۀ شما ماندم
همه رفتند با سبکباری
من و یک کوله بار جا ماندم
************************
گاه آنجا و گاه اینجایم
گاه با خویش و گاه تنهایم
همه روی زمین گرفتارند
من گرفتار آسمانهایم
************************
هر چه از این زمانۀ بد دیدم
من ز رنج کسی نرنجیدم
خنده دارست گرچه کار جهان
بازهم من به آن نخندیدم
************************
چه غم ها دادی و چیزی نگفتم
چه حرفی از تو ای دلبر شنفتم
خداوندا به پیری دردم مرگ
بکن کاری زدست و پا نیفتم
************************
ترا چون من به صحرا می رسانم
سلامی هم به دریا می رسانم
و هر جوری که پیش آید خوش آید
من امشب را به فردا می رسانم
************************
شبی دل را به روی آب دیدم
هزاران شمع در مهتاب دیدم
خدا را جستجو می کرد اما
حسین بن علی را در خواب دیدم
************************
نظر بر مصحف اعجاز کردم
دلم را منبع هر راز کردم
از این دفتر به یمن سورۀ نور
گره از کار مردم باز کردم
************************
سر سجاده در ایاک بودم
به گوشم طالب پژواک بودم
به لبیک تو فهمیدم خدا یا
در آن دم پاک پاک پاک بودم
************************
ظاهرا ماندۀ غم و دردم
عشق را بهترین ره آوردم
من اگر جا زدم که جا نزدم
از هویت دفاع می کردم
************************
مثال خار دستی را نخستم
در خانه به روی کس نبستم
خدا یا بارها بشکن دلم را
اگر یک بار از کس دل شکستم
************************
چو آوردی ز صحرا تا سرایم
چو آوردی ره آوردی برایم
اگر حال شب دوشم بیاید
برایت صد دوبیتی می سرایم
************************
اگر چه لحظه ای راحت ندارم
چو دریای محبت بی قرارم
ولی از همت سبز توکل
سر راحت به بالش می گذارم