دوبیتی های شماره 1160 الی 1171
دلم یک خونۀ سرد و خرابه
نگهدار هزاران خم شرابه
وجودم چون هوای نوبهاری
درون ابری و بیرون آفتابه
************************
دل آشفته ام بازار شامه
اسیر قصّه های ننگ و نامه
تمام کار من آخر رسیده
ولی کار دل من ناتمامه
************************
گلی دارم مثال برگ بیده
دو چشمانش سیه مویش سپیده
چو صحبت می کند از صبح فردا
سرا پای کلام او امیده
************************
با گدایی گفت روزی پادشه
از چه بر من بسته ای اینگونه ره
در چنین شب را که اینجا اندری
از کسی ترسی نداری گفت نه
************************
در پیم بود روح آشفته
دید ما را بحالت خفته
تا که کارم بخواهش نرسد
سرنوشتی نوشته و رفته
************************
دل من دائماً بی رخت و بخته
به عریانی به مانند درخته
جدا کردند از من دلبرم را
دو دل از هم جدا کردن چه سخته
************************
دل من در هوایت پر گرفته
تو را از جملگان برتر گرفته
به صحن جبهه عشق و محبت
به پشت سینه ات سنگر گرفته
************************
بدنیایی که خوب و دلنشینه
بسان حلقه های خوش نگینه
اگر با چشم زیبایی ببینی
بهشت آرزومندی همینه
************************
ای مَحرم تو گلوی آکنده به آه
ای مونس و همدم شبت حلقۀ چاه
ای قافله دار کعبه ای مقصد راه
لا حول و لاقوة اِلا بالله
************************
گاه با خویش و گاه بیخویشی
گاه پس ماندگی و گه پیشی
گاه شاهی و گاه درویشی
رسم دنیاست این کم و بیشی
************************
تا به چشمان من نگه کردی
آشنایم به صد گنه کردی
نامسلمان به کفر گیسویت
روزگار مرا سیه کردی