زبان خامۀ من اشک بی زبان من است
گهر فروش سخن چشم درفشان من است
منم پیمبر روشن دلان خانه نشین
که کهنه پیرهن آئینه زمان من است
منی که چله نشین خیال شیرینم
شکاف کوه محبت دژامان من است
تنی تکیده دلی خسته سینه ای پرآه
زکارگاه فلک مزد سالیان من است
غمی بزرگ گره خورد با گلوی دلم
رهین گریه خویشم که ترجمان من است
جوانیم همه در رنج و پیریم بی گنج
که آن بهار من و این هم از خزام من است
بکوهسار خیال جوانی صحرا
صدای قهقهه پیرمهربان من است