70 - غضب
گرچه ره دور و وقت من تنگست
لیک دلهایمان هماهنگست
به بهاری رسیده ام که درآن
شاه نقشی زنقش ارژنگست
پای سوزست خاک سرخ کویر
راه دورست وپای ما لنگست
میروم سینه خیز تا بر دوست
گرکه یک یا هزار فرسنگست
همه شهر عشق سنگدلند
یا که من یک نفر دلم سنگست
غضب مرد خستۀ صحراست
بوته هایی که سرد و بی رنگست