67 - مرغ سحر
بارزمین شما پشت زمان را شکست
شیشه که بشکستنی است سنگ گران را شکست
سر به گریبانیم مایه صد ماجراست
دولت الهام من مُهردهان را شکست
آیینه در روبرو عکس مرا دید و گفت
باور سرشار من وهم و گمان را شکست
عقل به قانون خود روی زمین را گرفت
عشق درآورده سر رسم جهان را شکست
واژه سرک می کشد ازهمه جا بی خبر
نای نوا خوان من بغض زمان را شکست
بر سر میدان درد نعرۀ نادعلی است
نام علی شد سپر تیر و کمان را شکست
مرغ شب است و بلال در دل صحرای عشق
حق حق مرغ سحر صوت اذان را شکست